جدول جو
جدول جو

معنی رودل کردن - جستجوی لغت در جدول جو

رودل کردن
(تَ فُ کَ دَ)
در تداول عامه، مبتلا به تخمه شدن. ثقل معده پیداکردن. به امتلای معده دچار شدن. (یادداشت مؤلف). رجوع به رودل شود
لغت نامه دهخدا
رودل کردن
ثقل معده پیدا کردن
تصویری از رودل کردن
تصویر رودل کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پوده کردن
تصویر پوده کردن
تخمه کردن، فاسد شدن غذا در معده که سبب سوء هضم می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روان کردن
تصویر روان کردن
روان گردانیدن، روان ساختن، جاری کردن، جریان دادن، کنایه از ازبر کردن درس یا مطلبی، برای مثال ما طفل مکتبیم و بود گریه درس ما / ای دل بکوش تا سبق خود روان کنیم (ابوالقاسم فندرسکی - لغتنامه - روان کردن)، کنایه از رواج دادن، روغن زدن و نرم کردن، روانه کردن، گسیل داشتن، فرستادن، به راه انداختن
فرهنگ فارسی عمید
(تُ / تَ کَ دَ)
اورود کردن بره و مرغ و جز آن و سمیط نمودن. (ناظم الاطباء). کندن و پاک کردن موی گوسفند و مرغ پس از کشتن. مرغ یا گوسفند را پس از ذبح در آب گرم انداختن و موهای آنرا پاک کردن و کندن. آورید کردن: مرغان گردانیدن گرفتند و خایه و کواژه و آنچه لازم روزمهرگان است ملوک را از سوخته و برگان روده میکردند. (تاریخ بیهقی چ دکتر فیاض و دکتر غنی ص 502). رجوع به سمیط و روده و آورید کردن شود، ریختن آب گرم به روی آرد جهت خمیر کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رحیل کردن
تصویر رحیل کردن
کوچ و سفر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روان کردن
تصویر روان کردن
گسیل داشتن، روانه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روشن کردن
تصویر روشن کردن
جلا دادن، صیقل دادن، زدودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توکل کردن
تصویر توکل کردن
کار خود بخدا حواله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوده کردن
تصویر پوده کردن
ثقل کردن، رو دل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدول کردن
تصویر عدول کردن
برگشتن بازگشتن، اعراض کردن، برگشتن بازگشتن، اعراض کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عودت کردن
تصویر عودت کردن
برگشتن بازگشتن
فرهنگ لغت هوشیار
ور تاندن ور تانیدن بدل کردن عوض کردن: ملک ایشان در تزلزل و اضطراب افتاد. نظام الملک وزیر را بتاج الملک ابوالغنایم مبدل کردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوال کردن
تصویر سوال کردن
((~. کَ دَ))
گدایی کردن، طلب کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روشن کردن
تصویر روشن کردن
Brighten, Illuminate, Lighten
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از رنده کردن
تصویر رنده کردن
Grate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از توده کردن
تصویر توده کردن
Mass
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پودر کردن
تصویر پودر کردن
Powder
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از رنده کردن
تصویر رنده کردن
trzeć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از روشن کردن
تصویر روشن کردن
oświetlać, rozjaśniać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از توده کردن
تصویر توده کردن
masować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پودر کردن
تصویر پودر کردن
mielić
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از روشن کردن
تصویر روشن کردن
освітлювати , освітлювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از رنده کردن
تصویر رنده کردن
терти
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از توده کردن
تصویر توده کردن
масувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از رنده کردن
تصویر رنده کردن
reiben
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پودر کردن
تصویر پودر کردن
подрібнювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از روشن کردن
تصویر روشن کردن
erhellen, erleuchten, aufhellen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پودر کردن
تصویر پودر کردن
pulverisieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از توده کردن
تصویر توده کردن
massieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از رنده کردن
تصویر رنده کردن
тереть
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از روشن کردن
تصویر روشن کردن
освещать , осветлять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از توده کردن
تصویر توده کردن
собирать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پودر کردن
تصویر پودر کردن
порошить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پودر کردن
تصویر پودر کردن
研磨
دیکشنری فارسی به چینی